انجمن ادبي كابل گامي جهت پيوند دگر بار خراسان به ايران
نامه افغانستانشناس ایرانی به «انجمن ادبی کابل» در ۸۰ سال پیش هشتاد سال پیش افغانستانشناس ایرانی در نامهای با تأکید بر تاریخ مشترک ایران و افغانستان تأسیس «انجمن ادبی کابل» را تبریک گفت. خبرگزاری فارس: نامه افغانستانشناس ایرانی به «انجمن ادبی کابل» در ۸۰ سال پیش به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس، «محمود افشار یزدی» محقق و پژوهشگر زبان و ابیات فارسی، سالهای عمر را خود را در راه پیوند فارسی زبانان ایران و افغانستان سپری کرد و آثار فروانی را نیز در این عرصه منتشر کرد. چند ماه بعد از تاسیس «انجمن ادبی کابل» در سال 1310 خورشیدی محمود افشار نامهای به عنوان تبریک برای افتتاح این انجمن از تهران به کابل فرستاد و ضمن یادآوری پیشینه تاریخی 2 ملت ایران و افغانستان بر پیوندهای میان مردم 2 کشور تاکید کرد. در این نامه آمده است: اینجانب افغانستان را به اندازه ایران دوست دارم و معتقدم که ایرانی و افغانستانی هر چند دارای دو دولت مستقل هستند ولی در حقیقت یک ملت هستند در قالب 2 مملکت و یک روحیم در 2 بدن. ما و شما در تاریخ سیاسی و ادبی تا زمان انقراض سلطنت نادرشاه افشار شریک هستیم، نباید دوگانگی قائل شده یا تاریخ سیاسی و ادبی به اسم فارس و یک تاریخ سیاسی و ادبی به نام افغانستان تدوین کنیم. امپراطوری هخامنشی و ساسانی که شاهنشاهان آن پارسیان بودند با شاهنشاهی محمود غزنوی که مقر وی در افغانستان بود هر 3 شاهنشاهی ایران کبیر است. اگر اشرف و محمود از افغانستان به اصفهان آمده و سلسله سلاطین صفوی را منقرض کردند یا اگر نادرشاه اصفهان را از افغانستانیها تخلیه کرد و قندهار را گرفت اینها را باید از جنگهای داخلی در ایران کبیر دانست. حکما و شعرای بزرگ مانند ابوعلی سینا، فردوسی، خیام، سعدی، خواجه نصیر، عنصری، حافظ، سنایی و ... از مفاخر مشترک ما هستند و شایسته نیست، به تصور این که عنصری بلخی است یا سنایی غزنوی است و شهر بلخ و غزنه در افغانستان واقع است، ایرانیها نسبت به آنان بیتوجه باشند، یا افغانستانیها سعدی و حافظ شیرازی را به اندازه «حنظله بادغیسی» یا «حقوری هروی» گرامی ندارند، چه این بزرگان همه در زمانی میزیستند که ایران و افغانستان یکی بوده است. هر چند از لحاظ جغرافیایی گرد یک کانون ملی جمع نیستیم ولی چون به دل خود مینگریم آتش مهر و محبت در آن میسوزد.
بي عرضگي قاجاريه در حفظ هرات و ضربه انگليس
راه آهن خواف - هرات راهکاری جهت اتصال هرات جدا افتاده از مام میهن
ریاست محترم جمهور در اندیشه پیوند هر چه بیشتر ایرانیان جدا افتاده از وطن
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- «هر کس که به زبان فارسی سخن بگوید و زبان حافظ و سعدی و رودکی و فردوسی و مولوی را بفهمد شهروند افتخاری ایران محسوب میشود.»
این سخن را حسن روحانی رییس جمهوری ایران چهارشنبه 19 شهریور 1393 در جمع استادان و دانشجویان مرکز آکادمی تاجیکستان بر زبان آورد و در عین حال تصریح کرد:«هرآشنای زبان فارسی، ایرانی است؛ هرچند هر ایرانی، فارسیزبان نیست و در جهان فرهنگ و تمدن ایرانی، زبانهای گوناگونی از آذری و ترکی و کردی وجود دارد.»
می توانیم این سخن دکتر روحانی را تعارف آمیز و تحت تاثیر فضای خاص فرهنگی و سخن گفتن حاضران به زبان فارسی و درخشش شعری از رودکی که در محل نصب شده بود، بدانیم و بر آن تامل نکنیم و بگذریم اما از آنجا که آنچه رییس جمهوری یک کشور بیان می کند موضع رسمی تلقی می شود و از تعارف فراتر می رود یا باید فراتر برود درنگ در آن و اشاره به تبعات و الزامات و اقتضائات آن اگر نه ضرورت که مناسبت دارد.
در این که همه ایرانیان فارسی زبان نیستند و زبان های گوناگون دیگری چون ترکی و کردی وجود دارد تردیدی نیست اما موضوع این گفتار، دیگر است. این است که رییس جمهوری هر فارسی زبان را «شهروند افتخاری ایران» خوانده است.
به این اعتبار می توان پرسید آیا با این توصیف از میزان سخت گیری ها در صدور روادید برای پارسی زبانان پاکستانی، افغان، تاجیک و دیگر سرزمین ها و نوع مواجهه با آنها در کشور کاسته خواهد شد؟
چگونه می توان کسی را شهروند – ولو افتخاری – دانست اما از او روادید خواست یا در صدور ویزا برای او بیش از حد سخت گیری کرد؟
شهروند افتخاری دانستن غیر ایرانیان پارسی گو، باید از حد تعارف و مجامله فراتر رود و به شیوه ای که مصالح ملی هم در آن لحاظ شده باشد عملیاتی شود. چرا که در غیر این صورت سخنی از سر مجامله و متناسب با فضای همان مراسم تلقی خواهد شد و در سفرهای بعدی تکرار آن امکان پذیر نخواهد بود.
چند سال پیش در سفر به هرات افغانستان از زبان فعالان فرهنگی بارها شنیدم که از سه موضوع سخت گله مندند:
نخست همین سخت گیری در صدور ویزای سفر به ایران بود. به گونه ای که یکی از شخصیت های آنان می گفت این سخت گیری ها حتی به نسبت پاره ای کشورهای اروپایی هم بیشتر است.
دیگر این که پس از دریافت روادید و حتی انجام سفر قانونی از نگاه پاره ای مامورین مرزی، افغان،افغان است و به همه به چشم پناهجو نگاه می شود و انگار نه انگار که به قصد سفر یا ایرانگردی آمده اند و مدعی بودند به ما که به صورت کاملا قانونی قصد ورود به کشور شما را داریم به همان چشم می نگرند که به افرادی که با عنوان مهاجر غیر قانونی مواخذه می شدند.
سومی هم به فرهنگ ایرانیان در مواجهه با گردشگران خارجی مربوط است که هر چه شخص موبورتر و چشم آبی تر و غیر پارسی گوتر باشد عزیز تر است و چنانچه پارسی گو باشد و از تاجیکستان و افغانستان و پاکستان آمده باشد به جای این که پارسی گویی او به موضوعی اشتراک افزا بدل شود نوع گویش او دستمایه مقایسه و گاهی استهزا قرار می گیرد!
سال ها پیش از دکتر احسان نراقی که به دریافت نشان «لژیون دونور» فرانسه نایل آمده بود پرسیدم این نشان ما به ازای مادی دارد یا محدود به ارزش معنوی است؟ پاسخ داد: در سفر به فرانسه وقتی این نشان را بر روی کت خود الصاق می کنم از میهماندار هواپیما تا تاکسی فرودگاه و پرستار بیمارستان می دانند که باید با دارنده آن رفتار احترام آمیزی داشته باشند و چنانچه مشکلی پیش بیاید پلیس و دیگر نهادها رسیدگی فوق العاده ای انجام می دهند. به بیان دیگر یک نشان در حد نمادین باقی نمی ماند و ترجمه و تکثیر می شود.
اکنون نیز اگر از عنوان شهروند افتخاری استفاده می کنیم قاعدتا به این معنی است که باید رفتاری مشابه شهروندان خودمان با دارنده آن داشته باشیم یا ساز و کاری اندیشیده شود که در میانه شهروند ایران اعم از پارسی زبان یا غیر پارسی زبان با شهروند غیر ایرانی غیر پارسی گو قرار گیرد.
شاید شبیه برخی کشورهای عربی که فارغ از ملیت بر پایه عرب زبان و غیر عرب زبان تقسیم می کنند و از همان فرودگاه شخص عرب زبان احساس نمی کند به کشوری دیگر سفر کرده است.
جان کلام همان است که از زبان رودکی گفته شده و بالای سر روحانی در محل سخنرانی نصب شد و رییس جمهوری ایران را نیز سر ذوق آورد: «هیچ شادی نیست اندر این جهان – برتر از دیدار روی دوستان» . پارسی زبانان، دوستان مایند ولو ایرانی نباشند و نیازبه توضیح ندارد که این سخن به معنی آن نیست که ایرانی بودن در گرو پارسی زبان بودن است همان گونه که پارسی گو بودن مشروط به زیست در جغرافیای کنونی سرزمین ایران نیست و ایرانِ فرهنگی بسا بزرگ تر از ایران جغرافیایی است.
احیای پیوندهای خراسان کهن
پيشنهاد استفاده صندلي هاي خالي دانشگاههاي ايران توسط فارسي زبانان (ايرانيان قديم)
هرات دوباره ايراني مي شود با اتصال ريلي هرات به مام ميهن توسط خطوط ريلي
خاطره اي از سفر به سرزميني ديگر از خراسان
بوی آشنایی از جوی مولیان
9 مارچ- 16 مارچ 2007، شهر دوشنبه؛ تاجیکستان
منیژه باختری
18 مارچ 2007
تردید دارم؛ آیا میروم؟ نمیدانم. وقتی تکت هواپیما را هم در میدان هوایی کابل به دست میگیرم، مطمین نیستم. حتا لباس هایم را نیز منظم با خود ندارم. خاری را میبینم که در قلبم میخلد و درشتی آن را در پندار هایم میبینم. بودن یا نبودن شکسپیر را به یاد می آروم یکبار میخواهم برگردم. اما فکر میکنم که شاید این هم آزمونی است برای محک تردید در اندیشه ام؛ چار باید زیست ناچار باید زیست. در هوا احساس خوبی دارم. خود را آزاد از هر قیدی میبینم. هوا پیما تقریباً خالی است، تنها در یک ردیف نشسته ام. بعداً میدانم که شرکت هوایی آریانا در همین پرواز 13 هزار دالر خساره برداشته است.
*
مجسمه شاه اسماعیل سامانی در قلب دوشنبه ایستاده است و با چشمان باز تن مثله شدة امپراتوری اش را مینگرد. تنی را که چندین بار در کورة تاریخ ذوب شده است؛ شاید هم اشتباه میکنم تنی در دست توفان که خاکش را به باد و تاریخش را به خاک سپرده اند. باز هم دلبسته مجسمه ها هستم. در هر گوشه و کنار دوشنبه مجسمه های سیاه رنگ قد کشیده اند؛ شهر ملمو سویدن را که یک روز در آن بودم، به یاد می آورم. نمیدانم چرا. شاید همان مرد سویدی که به خودش رنگ سبز و سیاه زده و در یک خیابان ادای مجسمه ها را در می آورد و پول جمع میکرد، به یادم آمده است. مجسمه رودکی و فردوسی در یگ گوشة شهر نزدیک ساختمان اتحادیة نویسنده گان در چهار چوب یک دیوار سنگی و مجسمه لنین در پارک لنین در فاصلة یک کیلومتری از هم قرار دارند؛ از این ترکیب شگفت، شگفتی زده میشوم.
یاد های سفر هند فراموش ناشدنی اند و دلبسته گیم به هندی ها در واژه ها نمیگنجند. هر جا مجسمه یی را مییابم به سویش میشتابم و خود را در چهارچوب تصویر میگنجانم. مجسمه ها مرا به یاد اروپا می اندازند؛ اما یکبار دیگر میگویم که مجسمه های شکوه بت ها را ندارند. مجسمه ها بیروح اند و بت ها نمادی از شکوه و روحانیت.
در مرکز شهر دوشنبه روبه روی سینمای جامی ایستاده استیم و به طرف نوازنده گان تاجیکی که لباس محلی به تن دارند، مینگرم. آواز خوش موسیقی گوش هایم را نوازش میدهد. دهم مارچ روز دوم ورود ما به تاجیکستان است و در این روز 95 ساله گی مطبوعات تاجیک را جشن میگیرند. روزی که نخستین شمارة بخارای شریف به چاپ رسیده بود.
از تردید خود را خالی مییابم. تاجیکستان را باید دید و مردم آن را شناخت. بوی آشنا را میشنوم. در نخستین لحظه های ورودم متوجه مهمان نوازی و رفتار صمیمانه تاجیکان میشوم. دوشنبه شهر زیبایی است. خیلی زیباتر از آنچه که تصور میکردم. اگر دخترهای چادر به سر را جا جایی نبینی انگار در اروپا استی. دو سیما را میتوان مشاهده کرد: اندام های بلند با لباس های اروپایی و نیمه برهنه با موهای رنگارنگ و اندام های بلند با لباس های محلی و مو های سیاه که بخش هایی از آنها با چادر پوشیده شده اند. تصور میکنم که تاجیکان بلند قدتر از ما افغانستانی ها استند. شاید تنها تصور من است و یا شیوه راه رفتن استوار و بدون ترس و اطمینان به نفس آنان است که چنین تصوری به من دست میدهد. در افغانستان هیچ کس قامت راست ندارد. هراس نا شناخته یی همه قامت ها را خم کرده است و شاید این قامت های زنان و دختران استند که خمیده تر از دیگران به نظر می آیند. زنده گی خودم را هیچگاهی با کسی مقایسه نمیکنم؛ اما نمیتوانم کشورم را مقایسه نکنم. در هر سفر سرخورده و بیزارتر از سفر قبلی میگردم.
برنامه را وزیر فرهنگ تاجیکستان میرزا شاهرخ اسراووف بدون هیچ گونه تشریفات آغاز میکند و عید مطبوعات تاجیک را به همه مبارک میگوید. بعداً خانم خیری نساء مولاناوا معاون صدراعظم تاجیکستان پیام رییس جمهوری امام علی رحمانوف را میخواند. وزیر فرهنگ و معاون صدر اعظم بدون همراهی پولیس، موتر های شیشه سیاه و تفنگداران در بین مردم گشت و گذار میکنند. روز بعد وقتی که میبینم که از قصر ریاست جمهوری تنها چند تفنگدار معدود پاسبانی میکنند ومردم آزادنه از مقابل ساختمان آن میگذرند، میدانم که ترس و دهشت سالهای قبل از دوشنبه رخت بربسته است- هر چند در دوران اختناق هم به هیچ وجه با جنگ و وحشت در افغانستان مقایسه نمیگردد. هدیه هایی برای خبرنگاران و رسانه های برتر توزیع میگردد. برنامه از سخنرانی های پی در پی و میان تهی خالی است. تاجیکان موسیقی و جشن را دوست دارند. دختران با لباس های محلی تاجیکی و موی های بافته در گروپهای جداگانه می آیند و میرقصند. باقر معین خبرنگار معروف ایرانی که در پهلویم نشسته است با اشاره به دختران رقاص میگوید که نسل تاجیکی حجب و حیایی دارند که دختران ایرانی ندارند. این را از نخستن شب اقامتم در مییابم.
در هوتل اوستا اقامت داریم. هوتل زیبا و فراخی است و یکی از جمله چند هوتل برتر شهر شمرده میشود. چای صبح را در هوتل صرف میکنیم. اما خانم عدالت میرزوا مدیر مسؤول روزنامه ملت و شوهرش رحمت کریم که مهمانداران ما استند، به خاطر نان چاشت و غذای شب ما را در رستورانت های زیبا و گران قیمت مهمان میکنند. در هوتل ها موسیقی زنده با رقاصه های زیبای تاجیکی مرا به حیرت می اندازد. هر قدر که میخواهم که خود را نوگرا بدانم، نمیتوانم از فکر های سنتی و اندیشه های کلیشه یی خود بدر آیم. در هر حال احساس ناراحتی میکنم و همان خار در فکر و قلبم میخلد و مرا ناراحت میسازد.
شب دوم در برنامه شعر مومن قناعت شاعر مشهور و محبوب تاجیک مهمان استیم. مهمانی با سخنرانی مومن قناعت آغاز میگردد. او از ایران بزرگ نام میبرد و حسرت سده های گذشته را که در گلویش پیچیده است، بازتاب میدهد؛ ایران بزرگ و فارسی زبانان که دست های سیاست آنان را از هم دور کرده است. کرد ها از هم جدا شده اند؛ فارسی زبانان از هم جدا شده اند، پشتون ها از هم جدا شده اند؛ چقدر شقاوت را باید تحمل کرد.
مومن قناعت از احمد شاه مسعود نام میبرد. او در همین اواخر کتابی را به نام مسعود نامه نبشته است. شیفته گی مردم تاجیک به مسعود برایم اعجاب آور است. از خانم عدالت در مورد میپرسم. او میگوید" مردم ما مسعود را در حکم منجی خود مینگرند و در عین زمان مسعود در برقراری صلح در اینجا نقش عمده داشته است و از طرف دیگر او قهرمان مردمی است که هیچگاهی پول نیندوخته است و برای آرامش خود و خانواده اش به کشور های دیگر سفر نکرده است."
با چند نفر بر میخورم که میگویند تصویر های مسعود را در خانه های خود دارند و نام فرزندان خود را مسعود گذاشته اند.
*
((نخستین همایش رسانه های فارسی زبان)) که به ابتکار خانم عدالت سردبیر روزنامة ملت و و رحمت کریم خبرنگار رادیوی آزادی به روز های یازدهم و دوازدهم مارچ برگزار گردید، برنامة اصلی سفر ماست. عدالت همایش را افتتاح کرده و یادآوری میکند که فکر برگزاری این همایش را مدیون سمینار انجمن زنان فارسی زبان که در افغانستان برگزار شده بود، است. خانم عدالت هدف این همایش را چنین بیان میدارد: " هدف اصلی همایش رسانه های فارسی زبان مساعدت به فرایند های مثبت جهانی شوی و جلو گیری از پیامد های ناگوار آن برای مردم فارسی زبان است. چون همه مردمان دیگر دنیا، فارسی زبانان هم از یک سو حق به دریافت خبر و اطلاع دارند واز سوی دیگر حق تکلم و دریافت اطلاع به زبان مادری خود را دارند. این حقوق چه در داخل کشور های فارسی زبان و چه خارج از آنها، یعنی در سراسر جهان باید مورد احترام قرار گیرد وصرف نظر از خاستگاه اجتماعی، نژادی مذهبی و محلی مردم مراعات شود."
مهمانان از ایران، روسیه، ازبیکستان، و لندن دعوت شده اند. باقر معین و افشین مبصر که از لندن آمده اند، از مهمانان محوری استند. تجارب آنان در زمینه خبرنگاری و صحبت های آنان و بازتاب اندوخته های شان برای همه جالب است. خبرنگاران تاجیکی از رسانه های گونه گون حاضر استند. غالب خبرنگاران تاجیک بارها به افغانستان سفر کرده اند و با بیشتر ولایت های افغانستان آشنایی دارند؛ خیلی بیشتر از من.
احمد شاه کاملزاده خبرنگار صدای امریکا سالها در افغانستان به سر برده است. رحمت کریم و فخرالدین خبرنگاران رادیوی آزادی نیز مدت ها در افغانستان بوده اند.کسانی که با ایرانیان و افغانستانی ها کار کرده اند و یا در این کشور ها بوده اند، لهجه آشنایی دارند. اما بسیار وقت ها گپ های دیگران را درست نمیدانم، چون از واژه های روسی خیلی استفاده میکنند. یک روز در فهمیدن یک برنامة طنزی سهراب خبرنگار رادیوی بی بی سی کمکم میکند. وقتی برایش میگویم که لهجه اش برایم کاملا آشنا است، میگوید که شاید از تاثیر کار در بخش فارسی رادیوی بی بی سی باشد. برایم تاسف آور است که همزبانیم، ولی همدیگر را نمیدانیم. قبول دارم که همدلی بهتر از همزبانی است؛ اما باید واژه های مشترک و خط مشترک داشته باشیم تا بهتر بتوانیم همدیگر را بشناسیم. رسم الخط تاجیک ها خط سریلیک است. با دشواری میتوانم بخوانم. مثل طفل هایی که تازه خط میخوانند، کوشش خوانش را دارم. یکبار که اشتباه میخوانم اقای سانچارکی میگوید که اگر این طور بخوانی و ترجمه کنی همه چیز را برباد میدهی. سالها قبل کوشش کرده بودم که الفبای روسی را بیاموزم. نارون و شهرزاد که در مکتب دوستی درس میخواندند، برایم کمک کرده بودند. در هر خیابان شهرزاد را به یاد می آورم و تلاش میکنم که جای قدم های او را دریابم. شهرزاد من تنها در هزار و یکشب نجیب و عاقل نیست، او همواره چنین است. یاد هایش در شهر دوشنبه بیشتر با من است.
همایش با سخنرانی های کوتاه و مقدماتی آغاز میشود. روز نخست بحث و سخن پیرامون جهانی سازی و یا به تعبیر تاجیکان جهانی شوی است. باقر معین خبرنگار ایرانی که سالها در بی بی سی کار کرده است و اینک شبکه خبری ((جدید میدیا)) را راه انداخته است، سخنران نخست است. از دیدگاه او جهان سازی روند ناگزیر تاریخی است و شرقیان به هر حال باید به این روند بپیوندند، و برای این پیوند نیاز به تقویت زبان، فرهنگ و سطح دانش خود دارند در غیر آن مسافرین دست خالی و بدون کوله بار این قطار بی برگشت خواهند بود. او چالش ها و راهکار های را نیز میسنجد و ارائه میکند. با همه سخنانش موافق نیستم اما جای بحث و اعتراض نیست.
سانچارکی و بهشتی پور خبرنگار ایرانی و ابراهیم عثمانوف نیز از دیگر سخنرانان استند. از نام ابراهیم عثمانوف شگفتی زده میشوم و به سالهای دانشجویی ام بر میگردم که غالب نوت ها و مواد درسی ما توسط این مرد تهیه شده بود و ما چند نفر دانشجو با مقاومت غیر محسوس با این نوت ها برخورد میکردیم و بیزاری خود را از ژورنالیزم کمونیستی و بلاک شرق ابراز میداشتیم. همواره نه گفتن را دوست داشته ام اما میدانم که نه من هیچگاه از قماش (نه های شکوهمند در برابر آری های دروغین) نبوده است. امروز هم نه میگویم و حسرت سالهای گذشته را دارم. نه امروز من در برابر ژورنالیزم غربی و پیامد های ناگوار آن است. امروز خجالت زده از نه دیروز خود پیش عثمانوف میروم و خود را معرفی میکنم. برخورد گرم و محبت آمیزی میکند و کتاب تازة خود را برایم هدیه میدهد. از استاد آهنگ میپرسد. وقتی برایش میگویم که استاد در بستر بیماری است، ناراحت میشود. کاظم آهنگ و عثمانوف در پایه گذاری فاکولته ژورنالیزم در افغانستان نقش برجسته و غیر قابل انکاری داشته اند.
بعد از سخنرانی عثمانوف در مییابم که او همچنان استوار در راه سابق خود گام بر میدارد و درک میکنم که او به نحوی از تاثیرات منفی جهانی سازی و قدرت های استعماری خبر سازی در اندیشه است.
رستم وهاب سخنرانی بی ارتباطی دارد، با این که معلوم میشود که با تاریخ ادبیات و شاعران کلاسیک آشنایی دارد اما گپ های قابل توجهی نمیگوید. او با تعبیر نادرست واژه پارسی را همریشه با پارسا میداند و برای مستند سازی گفته های خود بیت هایی هم میخواند!
فهیم دشتی در مورد مهاجرین و رسانه ها سخن میگوید. من قرار است که روز بعدی در مورد رسانه ها و زنان صحبت کنم. از این تقسیم بندی صحبت ها به زنانه و مردانه با اندیشه ها فمینیستی - به تعبیر ناصر- خود میرنجم نه به این دلیل که نمیخواهم در مورد زنان صحبت کنم، اما زیادتر دوست دارم که در مورد جهانی شدن صحبت کنم. در اخیر صحبت ها باقر معین که ریاست جلسه را به عهده دارد، از من هم میخواهد که در مورد صحبت کنم. یک اشاره کوچک میکنم که صحبت ها را به زنانه و مردانه تقسیم کرده اند، میترسم که کسی را برنجانم. به هر حال حرف هایی میگویم. باز هم هنر نه گفتن به سراغم می آید و شاید گفته های نگفتنی را میگویم و بار دلم را بر میدارم.
ما افغانستانی ها در مورد ایران خیلی میدانیم و حتا گاهی بیشتر از مردم عامی آن؛ اما فهم ما در مورد تاجیکستان به همان پیمانه ناچیز است که فهم بیشتر ایرانی ها از ما. و انچه برایم غیر قابل باور است محبت و آگاهی تاجیکان در مورد ما است. چشم هایم بار اشک را به دوش میکشند و من کوشش بیهوده دارم که بار را به زمین نیندازم. قلبم از این همه محبت فشرده میشود؛ ما خویش همدیگریم اما همدیگر را نمی شناسیم. مرز های ساخته شده ما را از هم جدا کرده اند.
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جدایی ها شکایت میکند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا باز گویم سخن از درد اشتیاق
با این بیت ها سخن روز بعدی را می آغازم.
*
احمد شاه کاملزاده مرد شوخ مشربی است، خطاب به مهمانان ایرانی میگوید که همه شهر های بزرگ مدنیت سامانیان نزد ما است. او نیز از ایران بزرگ نام میبرد و با احتیاط خاطر نشان میسازد که افتخارات ایران بزرگ تاریخی از آن همه فارسی زبانان است. او نقل میکند که در ایران ازم پرسیدند که فارسی را در کجا آموخته ای؟( پرسشی که عده یی از ایرانیان از دیگر فارسی زبانان خارج از محدودة جغرافیایی ایران امروز میپرسند) گفتم: از مادرم. گفتند: مادرت از کجا آموخته بود. گفتم: از مادرش. گفتند مادرش از کجا آموخته بود؟ گفتم از مادرش. گفتند هی عجب پس فارسی زبان مادری تو است. گفتم بلی. مادر مادر مادر من در همان منطقه یی زنده گی میکرد که من زنده گی دارم واو به کشور شما هیچگاهی سفر نکرده بود و حتا نامش را نشنیده بود.
بحث های زبان و نژاد در نشست های روشنفکری داغ است. تعارض ها و تقابل ها میان ازبیکان و تاجیکان چونان آتش خاموش میان خاکستر است. آن چه تعجب مرا برانگیخت تعبیر نادرست آنان از پشتون های افغانستان و روابط آنان با دری زبانان است. در برنامه یی که به بهانه ختم همایش در یکی از هوتل های مجلل برگزار گردید، بحثی میان من و عده یی از روشنگران تاجیک چون رحمت کریم، انگور شاه و... صورت میگیرد. انگور شاه سیمای زننده یی از پشتون ها در ذهن دارد کوشش میکنم که این زنگار نادرست را بزدایم و در ذهن خود شگفتی زده تر از آنم که من نه تنها با حرارت از پشتون ها دفاع میکنم؛ بل با تعصب و هیجان نظریات منفی در مورد آنان را رد میکنم. قبل از سفر در برنامه گفتمان واقعیت هایی را گفته بودم که به رگ غیرت عده یی برخورده بود. از دوگانه گی خود زیادتر شگفتی زده میشوم. بعد وقتی در آرامش به مسأله نگاه میکنم برایم همه چیز روشن میگردد: بلی!من آدم قوم گرا نیستم اما وقتی تعرض به زبان و ملیت من صورت گیرد، آنگاه از روی غریزه با تمام توان از حق خود دفاع میکنم.
گفت و گو میان بهشتی پور و افشین مبصر هیجان آور است. برای مبصر میگویم که برایتان دشوار است که با او بنشینید؟ اما خلاف تصور من میگوید: " نه مرد خوبی است فقط اندیشه های ما متفاوت است و شاید من هم از اندازه بیشتر دموکرات استم" آقای بهشتی پور در جریان صحبت ها از ایران موضع دولتی دارد. باقر معین میخندد و به بهشتی پور میگوید" متأسفم که هر چیز را باید توجیه کنید..."
بیشترینه لبخند ها طلایی اند. جوانان بیشتر صاحبان این لبخند های طلایی اند. در آغاز می پندارم که شاید بیشتر تاجیک ها از پوسیده گی دندان رنج میبرند اما بعداً فاضل سانچارکی برایم توضیح میدهد که پوش طلا نشانة شان و زیبایی در اینجاست. از گونه گونی فرهنگ ها به حیرت میروم. حلقه انداختن در ناف و بالای ابرو و گوشه زنخ در اروپا، دندان طلا در تاجیکستان و ریش های پرپشت و چادری ها در افغانستان و...
واژه های روسی آن چنان در مکالمات روزمرة مردم جا افتاده اند که گاهی نمیتوانی باور کنی که تاجیکان به فارسی صحبت دارند. محجوب، سردبیر هفته نامة ((بدون سیاست)) میگوید که این در نتیجة هفتاد سال استعمار و استثمار روس ها در اینجاست. روزگاری در اینجا اگر به روسی حرف نمیزدی شخص بدون فرهنگ و بی تمدن معلوم میشدی. در هیچ اداره کارت اجرا نمیشد و با توهین روبه رو میشدی.
اما همة مردم تاجیکستان چنین نمی اندیشند. عده یی از آنان بر آنند که کشور شان در جریان سلطه روس ها به عظمت و شگوفایی رسیده است. غالب ساختمان ها و تأسیسات از همان آوان به یادگار مانده اند. به هر حال شیفته گی عده یی را به سیستم کمونیستی و رغبت رجعت به گذشته را در آنان میتوانی ببینی.
روز دوم همایش در تالار اتحادیه نویسنده گان برگزار میگردد. قرار است که در آغاز افشین مبصر در مورد رسانه های فارسی زبان در امریکا صحبت کند. او مرد مهربان و مؤدبی است. مدام سگرت دود میکند و قهوه می نوشد و با نکته های زیبا و ظریف ما را به خنده می اندازد. او مؤدب تر از آن است که قبل از خانم ها صحبت کند. میخواهد که اول ما سخنرانی کنیم. من و خانم حورالانسا علی زاده سردبیر مجلة بانوان تاجیک صحبت میکنیم. حورالانسا خانم زیبا و با اندیشه یی است؛ اما احساس میکنم که او نزد سایرین صرف یک مقام دولتی است؛ چون به فرمان رحمانوف رییس جمهوری تاجیکستان به مسؤولیت مجله رنگین بانوان، که با صفحات رنگه و شماره گان 6000 به نشر میرسد، انتصاب شده است. زنان خبرنگار ایرانی که دعوت شده اند، نتواسته اند که در همایش شرکت کنند. خانم سارا نوشاد تاخیر در گذرنامه دارد و خانم ژیلا بنی یعقوب در اسارت است. او در روز هشتم مارچ حین گردهمایی زنان از سوی پولیس بازداشت شده است. تا آخرین لحظات منتظر آنانیم.
وضیعت زنان در تاجیکستان متفاوت از زنده گی زنان در افغانستان است. به این نکته من در آغاز اشاره میکنم. حسن بهشتی پور خبرنگاری که از ایران آمده است و یکی از اعضای برجسته گروه نویسنده گان روزنامه مشهور و پر تیراژ ((همشهری)) است، نمیتواند این مسأله را به آسانی درک کند و فکر میکند که ما زنان میخواهیم کم هوشی و کم کاری خود را توجیه کنیم. برایم مشکل است که سیمای زنان خبرنگار افغانستانی را با دشواری هایی که با آن مواجه استند؛ ترسیم کنم. حلقه های سنت که با پوشه های از دین رنگ و رو یافته اند، بانو خبرنگاران افغانستانی را با چالش های مواجه ساخته اند که درک آن برای بیگانه گان دشوار است. خانم مریم که با آهسته گی صحبت میکند هر چند لحظه بعد برایم لبخند طلایی زده و همبسته گی خود را برایم نشان میدهد. او خانم زیرکی است. در تفریح برایم میگوید:" واقعاً بدون هراس گپ زدی، در حقیقت تو ما را جرأت دادی که گپ های ناگفته خود را بگوییم. " متوجه میشوم که ما با این که از بسیاری مظاهر تمدن به دور استیم اما از آزادی بیان نسبتآ بهره ور استیم؛ اما به گفتة شاعر:
اگر جناب ... چنین بکوبد سم در این ستمکده فرهنگ نیست خرهنگ است
*
در هر گوشة شهر تابلو های آشخانه به چشم میخورند. آش برای آنان در حقیقت برنج درجه دوم با توته های زردک و نخود است. در گذشته های دور آش به هر نوع غذا اطلاق میشد اما با گذشت زمان این واژه دچار تغییر معنا شده است. امروز آش در افغانستان به یک نوع خمیر بریده که با حبوبات و سبزیجات پخته میگردد، گفته میشود. غذا های تاجیکی چندان به دلم نمی چسپند و یا شاید هم یاد های کابل مزة غذا را کمرنگ میسازد. از شیوة غذا خوردن هم دلزده میشوم. نمیتوانم انتظار بکشم و چند ساعت را تنها برای صرف غذا بگذرانم. در کابل هیچگاهی فرصت نمییابم که به راحتی بنشینم و غذا بخورم. غذا خوردنم همواره با کار همراه است؛ شاید عادت من بد است، نه طرز زنده گی دیگران.
تلاش دارم تا به انترنت دسترسی داشته باشم؛ در هوتل میتوانم از انترنت استفاده کنم. قیمت چندان بلند نیست. هر روز در حدود 20 نامه دارم. غالب کمپیوتر ها فقط خط سریلیک دارند. کوشش میکنم که حدس بزنم و آپشن ها را دریابم. هیهات در میان همزبانان بی زبانی!
*
حساب میگیرم. در یک روز شانزده مصاحبه با رسانه های داخلی و خارجی دارم. دشتی و سانچارکی هم حال بهتری از من ندارند. همه در گیر گفتگو استیم و دلایل برگزاری همایش را شمرده و گفته هایی را برای ترکیب ((رسانه های فارسی زبان)) روی آن میگذاریم. فارسی و دری در اینجا هم ما را تعقیب میکنند. در حین گفتگو ها به نازکی موضوع برمیخوریم. در روز دوم همایش میخواهم پیشنهاد کنم که دری را هم در ترکیب شامل سازند ولی بعد فکر میکنم که نباید مسأله را سیاسی ساخت. به یادم می آید که هنگام سفر به ایران در شهر هرات استاد سرور همایون استاد دانشکده زبان و ادبیات در نخستین روز به همه گوشزد کرد که کسی (از ما) در ایران حق ندارد فارسی دری را به کار ببرد؛ زیرا مطابق قانون اساسی افغانستان زبان رسمی ما دری است نه فارسی. البته بعداً کسی به گفته های استاد همایون وقعی نگذاشت و استاد خود را در تجرید دید ...
عدالت میرزاخانم شجاعی است. او از کمترین امکانات استفاده کرده و هفته نامه خود را نشر میکند. او دانشکده ژورنالیزم را در دانشگاه ملی دولتی تاجیکستان تمام کرده است؛ به گفته خودش در حین دانشجویی استادان از دستش در امان نبودند. پیوند گلمراد استاد روزنامه نگاری در این دانشگاه گفته های او را تصدیق میکند.
( بدون سیاست) پیوست روزنامه ملت است که محجوب سردبیری آن را به عهده دارد. او خیلی علاقه مند است که به افغانستان سفری داشته باشد. دشتی برایش وعده سفر پنجشیر را میدهد و ما به همه وعده میدهیم که همایش دوم را در شهر کابل برگزار میکنیم اما هراسان از جیب خالی و دولت فقیر خود استیم.
شب های تاجیکستان آرام استند. در حقیقت آرامش درونی خودم در آنجا مرا به این داوری وا میدارد. بعد از نان شب بدون هیچ اندیشه دیگر نوت هایم را میخوانم و برای امتحان های نهایی دورة ماستری آماده گی میگیرم، باید به مجرد رسیدن به کابل سه امتحان را پیهم سپری کنم. در هر فرصتی کتابچه در مقابل چشمانم قرار دارد و فهیم دشتی با تمسخر آمیخته به مهربانی به درس خواندنم میخندد.
دلم نمیخواهد به بازار بروم؛ اما گزیری نیست باید رفت. یک روز به بازار کاروان میرویم. بازار خیلی بزرگی است که تقریباً در بیرون از شهر دوشنبه موقعیت دارد. همه جا اجناس چینایی پهن و هموار اند. از مالهای روسی خبری نیست و اگر هم است قیمت اش سر به آسمان میزند. همه چیز آشنا است؛ چینایی ها بازار تجارت جهان را تسخیر کرده اند.
*
آخرین ملاقات رسمی ما در دانشکدة ژورنالیزم دانشگاه ملی دولتی تاجیکستان است. ساختمان بزرگ و زیبایی است که روس ها ساخته اند. این ساختمان به نام جزیره مشهور است چون تقریبا در بین یک خالیگاه قرار دارد و برای ورود به دانشگاه باید پل های بزرگ سمنتی را طی کرد. از اتاق ها، صنف های درسی و کتابخانه دیدن میکنیم.در تالار دانشکده در حدود 100 دانشجو جمع شده اند. پیوند گلمراد استاد دانشکده با تعارفات و اندکی زیاده روی ما را به دانشجویان معرفی میکند. من در مورد وضعیت رسانه ها و زنان خبرنگار و برداشت های خودم از جهانی سازی صحبت میکنم. آقای سانچارکی هم تقریبا در محور های مشابه سخنرانی میکند. در اخیر به پرسش های آنان پاسخ میدهیم. پرسش ها بیشترینه روی زنده گی زنان در افغانستان میپیچد. پیوند گلمراد که جندر را گندر تلفظ میکند میتواند گفته های مرا در مورد وضعیت نا به هنجار زنده گی زنان در کشور های شرقی وبه ویژه در افغانستان درک کند؛ چون من و او هر دو روی تیوری های علمی جندر (جنسیت) کار کرده ایم و مطالعاتی در زمینه داریم. دانشجویان تاجیکی خیلی به گرمی از ما استقبال میکنند. دخترها مرا در آغوش میکشند و پرسش های تمام ناشدنی دارند. فرصت اندک است. باید به مهمانی سیم الدین که در روز مجمع عمومی به عنوان منشی اجرایی انجمن تعیین شده است، برویم و فردا سفر در پیش است.
*
خانم عدالت و رحمت کریم با نان های گرم و گرد تاجیکی ما را بدرقه میکنند. باز هم در هواپیما در یک ردیف تنها نشسته ام و میسنجم که شرکت هوایی آریانا در این پرواز چند خساره برمیدارد. موبایل را در دستم نگه داشته ام تا در حین نشست خبر رسیدنم را بدهم. به صفحه موبایل مینگرم، هیچ پیامی برایم نیست... افسرده از نرسیدن پیام و شادمان از یاد های همزبانانم با خود زمزمه میکنم:
شکر شکن شوند طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
برگرفته از وبلاگ http://shaharnosh.blogfa.com/post-4.aspx









